نویسندگی در دوران خفقان فرایند دشواری است که بدون بها انجام نمیگیرد و پیش از آن که بخشی از تجارب خود را در این موضوع بیان کنم یادآور میشوم که منظورم از دوران خفقان زمانی است که دایرهی آزادیها محدود میشود و قانون در برابر نقش فزایندهی سرویسهای امنیتی عقبنشینی میکند و وفاداری به نظام را بر وفاداری به نویسنده و خواننده ترجیح میدهد. من از هر نوع نوشتن هم سخن نمیگویم زیرا نوشتههای هواداران و مداحان همواره مورد استقال قرار میگیرد و تنها "انتقاد سازنده" محسوب میشود و چنین صاحب قلمانی سودمند و مورد اعتماد هستند و سزاوار دریافت پاداشاند و نه جریمه. از نوشتن مخالفان هم نمیگویم زیرا کسی که در کشورهای ما پرچم مخالف برمیدارد، میداند که مخالفت او رایگان نیست؛ درست همانند کسی که در تظاهرات آرامی شرکت میکند و مسالمتآمیز بودن تظاهرات هیچ کمکی به وی نمیکند. زیرا خروج به خودی خود یک ماجراجویی است و سرانجام امنی ندارد. منظورم نوعی نوشتن در سطح بسیار فروتنانه است یعنی آن حرفهای که حقیقت را محترم میداند و در پرداختن به حداقلها با مانعی روبرو نمیشود؛ اما همدستی با دروغ و تقلب و فریب خواننده را نمیپذیرد. میتوانی بگویی کسی که به بیطرفی و استقلال رأی پایبند است و ارتباطی با صفبندی سیاسی ندارد.
یکی از مشکلات نوشتن در دوران خفقان آن است که فشارهای این دوران حتی بیطرفی و استقلال را هم برنمیتابد و بر تبعیت و دنبالهروی پافشاری میکند؛ زمانی که شعارش این است: "اگر با ما نیستی پس بر ضد مایی" در نهایت افراد بیطرف در صف مظنونان و افراد ناراضی جای میگیرند. این صفبندی آنان را در لیست سیاه نظام میگنجاند و این خود پیامدهایی دارد و معلوم است که به دنبال آن چه آزار و اذیتی را متحمل خواهند شد.
ما در دههی هشتاد زندگی کردهایم؛ زمانی که گماردهی حکومتی با توجه به تلقینی که از پیش شده بود آنچه را میخواست منتشر میکرد و مجوز میداد و آنچه هم با مذاقش سازگار نبود رد میکرد و در صورت لجبازی تمام نوشته مصادره میشد. اما با پیشرفت آگاهی و چیره شدن ابزار تهدید و سرکوب و تقلب بر ارزشهای آزادی و دموکراسی مسأله به کلی دگرگون شد. این بار نظارت از سوی کارمند دولتی نبود بلکه سردبیر و چاپخانه خود این مهم را عهدهدار شدند. دیگر روزنامهها مصادره نشدند بلکه آنها را در محاصره گرفتند و به حدی تحت فشار قرار دادند که رفته رفته در سکوت جان سپرد. میتوانی بگویی روزنامههای مستقلی که حکومت رؤسایش را انتخاب نمیکند در دروان خفقان به انواع ظلم و سرکوب روبرو بودند. سرویسهای حکومتی که در سایهها کمین کرده بودند مسؤولیت تهدید و ارعاب و اعمال فشار را بر عهده داشتند و این کارها از راه هشدارها و تهدیداتی صورت میگرفت که به سهامداران و سرمایهگزاران از جمله مدیریت مستقیم منتقل میشد. این پیام به مسؤولان ویرایش میرسید و آنان هم بنا بر مسؤولیت خود به نویسندگان منتقل میکردند البته نه در قالب آموزهها بلکه به صورت نصایح و هشدارهایی که نشاندهندهی نگرانی آنان نسبت به منافع مؤسسه و دقت مرحله و محاسبات مصالح کلی و الزامات سیاسی بود. مسأله به ادامهی نصیحت و هشدار محدود نمیشد بلکه همزمان با آن فشارهای دیگری از قبیل مسدود کردن تبلیغات و اخلال در پخش و باجگیری قانونی که با وضع مالیات و فراهم کردن شروط امنیت شغلی و غیره صورت میگرفت. مسألهی دیگر "آتش زیر خاکستری" بود که بوق و کرناهای نهادهای امنیتی واقع در سکوهای رسانهای پخش میکردند؛ فهرست اتهامات آماده بود به طوری که بساط تروریسم برای هر کس پهن میشد و مدارک و شایعات برای هر اقدام لازم فراهم بود.
فشارهایی که اعمال میشد سردبیران را در تنگنا قرار میداد و آنها را به چهار گروه تقسیم میکرد: کسانی که استوار میایستادند و به اصول و ارزشهای شغلی و وفاداری به خواننده پایبند بودند و تمام تلاش خود را برای محافظت از این جایگاه مبذول میداشتند. به همین خاطر آمادگی خود را برای تجدیدنظر حکومت و گفتوگو با آن نشان میدادند و تسلیم در برابر فشارهای آن نمیپذیرفتند. برخی نیز به سرعت میلغزیدند و به آموزههایی که حاکی از تأکید به وفاداری و علاقه به کسب رضایت حکومت بود تن میدادند اگر چه به حساب حقیقت و خواننده تمام شود. برخی نیز چنان زیادهخواه و طمعکار بودند که دامنهی همنوایی با حکومت را به حدی گسترش میدادند که به کاسهی داغتر از آش تبدیل میشدند و بیش از حکومت اعمال قدرت میکردند. گروه چهارم کسانی بودند که از آغاز تصمیمشان را گرفته بودند و به نمایندهی سرویسهای امنیتی در مجله تبدیل شده بودند که در گفتمان رسانهای ما به "امنیتیها" معروفند.
با پیدایش حقارت سیاسی و ادامهی آن شمار افرادی که در فهرست نخست جای گرفتند رو به کاهش نهاد و مسؤولان جدید روزنامهها به گروههای بیثبات، زیادهخواه و امنیتی تقسیم شدند و صاحب نظر مستقل قربانی سه گروه مذکور شد. او میبایست بهایش را دو بار پرداخت کند: یک بار به خاطر این که از حکومت راضی نیست و در کشوری که حکومت بر سرنوشت و زمام امور چیره است همین جرم کافی است تا امنیت و آرامش و منبع درآمد و آرمان و مصالح خود و خانوادهاش را در معرض خطر قرار دهد. بار دوم به خاطر انتشار مطلب خود از سوی بیثباتان و زیادهخواهان و امنیتیها مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. در کمترین سطح آنچه که نوشته است همیشه در گلو میماند و هضمش دشوار است. در فرهنگ نوین سرکوب، مسؤولان روزنامهها غالبا مانع انتشار مطلب نمیشوند اما فشارها به حدی زیاد میشود که نویسنده را وادار میکنند به صف هواداران بپیوندند و برای تحقق این امر چیزی که نوشته است همواره از نظر متن و نیت در معرض بازرسی و بررسی قرار میگیرد.
چرا که شمشیر تهدید همیشه بر سرش سایه افکنده است و از حوزههای سیاسی و امنیتی و قانونی از جانب دوستانی مورد بازبینی قرار میگیرد که روابطشان با حکومت باعث میشود مدعی شوند بیش از آنان میهندوست هستند بیش از همه بر منفعت کلی و محاسبات راهبردی و الزامات سیاسی واقفند. این امر باعث میشود بر توجیه و هشدار و مداخلهی تأخیری و حذف و برجستهسازی مطلب یا کاستن از جایگاه آن جسور شوند.
این مطلب نه صحفهای از خاطرات گذشته که بخشی از درد و رنج چهلساله در ابراز عقیده در مطبوعات بود و هدف آن بود که نویسندهی مستقل را بین سرسپردگی، ناامیدی و گریز از کار آزاد بگذارد.
برای ما هم دعای صبر و پایداری کنید.
نظرات